زخم

ساخت وبلاگ
یک شب تا خود صبح در سپیدار نوشتم...اینقدر نوشتم که دلم خالی خالی شود اینقدر که دیگر یادم نیاید چه بر من گذشته است...آن شب را خوب به یاد دارم اما هر چه فکر میکنم یادم نمی آید چه نوشتم فقط نوشتم و نوشتم ونوشتم....

دروغ چرا گاهی نگاهش میکنم اینقدر که واژه هایش را از بر شده ام کنار تاریخ دست نوشته ها زده است 1392 امسال که بگذرد میشود چهار سال! چهار سال چیز کمی نیست برای خودش یک عمریست، یک عمر از یک زخم! 

میدانی آدم هر جایی از تنش میتواند زخم داشته باشد اصلا آدم اینقدر در زندگی زخم برمیدارد که حسابش از دستش در میرود زخم ها خشک میشوند می افتند و فراموش میشود شاید چند ماه بعد اصلا یادت هم نیاید زخمی داشتی اما امان از روزی که یک زخم روی دلت داشته باشی، آن زخم همیشه هست حتی اگر فراموشش باید کنی را اینقدر به آن دیکته کرده باشی که خودت هم خسته شوی، یک وقتی هایی آن زخم خونریزی میکند و عین روز اول تازه میشود آن وقت دیگر فرقی نمیکند که چیزی نزدیک چهارسال از آن گذشته باشد یا یک روز عین روز اولش درد دارد و من درست عین روز اولش دردش را چال میکنم در خودم....آن وقت ها تنها ترین آدم دنیا میشوم آدمی با زخمی که فقط میتواند چالش کند در خودش آن وقت ها چیزی جز دست نوشته هایم ندارم...آن وقت ها فقط واژه هایم را دارم، واژه هایم و سپیدارم ....سپیداری که همیشه کنارم بود اما من با بی مهری دست به قتل عام دست نوشته هایم زدم از من دلگیر نباشم سپیدارجان این وقتها کسی را جز تو ندارم و اگر تو هم دلگیر باشی شاید این تنهایی و درد زمخت زخم جانم را بگیرد....

دخترک...
ما را در سایت دخترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : spydar بازدید : 85 تاريخ : جمعه 12 آبان 1396 ساعت: 5:27