جای رفتنشان درد میگیرد اما باز نمیگردند چرخ زمان اینقدر میچرخد که نه تو آن آدم سابقی نه آن ها اما یک جای دنیا منتظر است، قصه نا تمام مانده انگار یکی باید بیاید یک د اند بزرگ ته روزهایت بچسباند تا آن قصه تمام شود. راستش هنوز هم جایش درد میکند اینقدر که از همه جا مانده آمده ام همه دردهایش را سر این چهارتا کلمه خالی کنم چون دیگر نمیتوانم برایش فاتحه بخوانم و بریزم در خودم، بی خداحافظی، بدون هیچ حرفی، دلیلی انگار غریبه ترین آدم دنیا باشی رهایت میکنند و انتظار دارند هیچ کاریت نشود، احمق خیال میکند اگر به چندتا آدم دهن لق که دور و بر من پیدایشان میشود بگوید هنوز هم دوستش دارم به گوش من میرسد و لابد حالم گرفته میشود.
آره حالم گرفته میشه، به خودم میگم این تو بودی که زدی زیر همه چیز حالم گرفته میشه دلم هین همون روزها چلانده میشه اما تو هنوزم یک بزدلی اینقدر که حتی یکبار هم جرئت گفتن همین ها را به خودم نداشتی هزار بار با نگاهت پرسیدی چرا اما بزدل بودی، همین ترس هم کار دستت داد، از دستم دادی...تو همه چیز را خراب کردی تو و آن ایده های مسخره ات، من محکم بودم، با دیگران فرق داشتم، تا ته دنیا روی حرفم و دلم می ایستادم اما نباید میشکستی ام...
دخترک...برچسب : نویسنده : spydar بازدید : 139